به دنبال آسودگی...!
گاه و بی گاه :
درخلوتـم فرو می روم ،
در اعماق خشم و غرورم ، و خــلــوت خود سـاخته ام ...
و هنگامی که باز می گردم :
نمی توانم حتی ذره ای از آن آرامش را با خودم بیاورم !
و ناگهان اتاقم تاریک تر از قبر میشود ،
سرم گیج می رود و تـنهایی بر سرم آوار می شود ...
و در گوشم می خواند :
آســودگـی می خواستی ؟! حالا کجــاســـت ...؟!